روزنامه نگار

علوم ارتباطات اجتماعی-گرایش روزنامه نگاری

روزنامه نگار

علوم ارتباطات اجتماعی-گرایش روزنامه نگاری

روزنامه نگار

وبلاگی در جهت ارائه اخبار مشهد، جروات و دروس رشته روزنامه نگاری و معرفی ارکان این رشته

۶ مطلب با موضوع «نوشتار :: شعر» ثبت شده است




حافظ گشوده ام، و چه زیباست فال تو

حتما قشنگ میشود امسال حال تو

با آن زبـان فــاخر و ایرانی اصیــل

فرخنده باد ‏روز وشب وماه وسال تو


پیشاپیش عیدتان مبارک

 

  • Ƶ૯Ʊʂ ૯RɿƝσ૯C

در پشت چارچرخه فرسوده ای / کسی
خطی نوشته بود:
"
من گشته ام نبود !
تو دیگر نگرد
نیست!"...
گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست.
پویندگی تمامی معنای زندگی ست.
هرگز
"
نگرد! نیست"
"
سزاوار "مرد نیست...



 فریدون مشیری



  • Ƶ૯Ʊʂ ૯RɿƝσ૯C

چه رفیقان عزیزی که بدین راه دراز

بر شکوه سفر آخرتم، افزودند
اشک در چشم، کبابی خوردند
قبل نوشیدن چای،
همه از خوبی من میگفتند
ذکر اوصاف مرا،
که خودم هیچ نمی دانستم
نگران بودم من،
که برادر به غذا میل نداشت
دست بر سینه دم در استاد و غذا هیچ نخورد
راستی هم که برادر خوب است
گر چه دیر است، ولی فهمیدم
که عزیز است برادر، اگر از دست رود
و سفرباید کرد،
تا بدانی که تو را میخواهند
دست تان درد نکند،
ختم خوبی که به جا آوردید
اجرتان پیش خدا
عکس اعلامیه هم عالی بود،
کجی روبان هم،
ایده نابی بود
متن خوبی که حکایت می کرد
که من خوب عزیز
ناگهانی رفتم
و چه ناکام و نجیب
دعوت از اهل دلان،
که بیایند بدان مجلس سوگ
روح من شاد کنند و تسلی دل اهل حرم
ذکر چند نام در آن برگه پر سوز و گداز
که بدانند همه،
ما چه فامیل عظیمی داریم
رخصتی داد حبیب،
که بیایم آنجا
آمدم مجلس ترحیم خودم،
همه را میدیدم
همه آنهایی،
که در ایام حیات،
نمی دیدمشان
همه آنهایی که نمی دانستم،
عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من می گفت،
حس کمیابی بود
از نجابت هایم،
و از همه خوبیهام
و به خانم ها گفت:
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود
و به آواز بخواند:
مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان میکردم تنهایم و نمی دانستم
من به اندازه یک مجلس ختم،
دوستانی دارم!

  • Ƶ૯Ʊʂ ૯RɿƝσ૯C

تو چه گفتی سهراب؟

با کدوم عمر دراز؟

نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراند

با تبر روز و شبش، بر درختان افتاد

سالیان طول کشید، عاقبت اما ساخت

پس بگو ای سهراب ... شعر نو خواهم ساخت

بیخیال قایق ....

یا که میگفتی ....

"تا شقایق هست زندگی باید کرد... """

این سخن یعنی چه؟

با شقایق باشی.... زندگی خواهی کرد؟

سهراب  این شعرو سخن یک خیال پوچ است

پس اگر میگفتی ...

تا شقایق هست، حسرتی باید خورد

جمله زیباتر میشد

تو ببخشم سهراب ...

که اگر در شعرت، نکته ای آوردم، انتقادی کردم

بخدا دلگیرم، از تمام دنیا، از خیال و رویا

بخدا دلگیرم، بخدا من سیرم، من جوانی پیرم

زندگی رویا نیست...

زندگی پردرد است...

زندگی نامرد است، زندگی نامرد است!

  • Ƶ૯Ʊʂ ૯RɿƝσ૯C

من دختر روزای تنهایی
با هر عذاب تازه جنگیدم

از غصه فردا نگو با من
روزای از این بدترم دیدم

حکایـــت آن گرگـــی شده ام که با جمع زندگی میکن, با جمع به شکار میرود,امـــا . . . تنهایی" می جــــــنگد"

  • Ƶ૯Ʊʂ ૯RɿƝσ૯C

سکوت سر شار از ناگفته هاست!

دلتنگی های آدمی را باد ترانه می خواند

رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد

وهر دانه برفی

به اشکی نریخته می ماند .

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است .

از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق های نهان

وشگفتی های بر زبان نیامده

در این سکوت حقیقت ما نهفته است

حقیقت تو و من



  • Ƶ૯Ʊʂ ૯RɿƝσ૯C