- ۲ نظر
- ۲۰ مهر ۹۳ ، ۱۲:۰۰
تــرجمه دعـــای فـــرج:
خدایا گرفتارى بزرگ شد،
و پوشیده بر ملا گشت،
و پرده کنار رفت،
و امید بریده گشت،
و زمین تنگ شد،
و خیرات آسمان دریغ شد و
پشتیبان تویى،
و شکایت تنها به جانب تو
است،
در سختى و آسانى تنها
بر تو اعتماد است،
خدایا!بر محمّد و خاندان
محمّد درود فرست آن صاحبان فرمانى که اطاعتشان را بر ما فرض نمودى،
و به این سبب مقامشان را
به ما شناساندى،
پس به حق ایشان به ما
گشایش ده،
گشایشى زود و نزدیک
همچون چشم بر هم نهادن یا زودتر،
اى محمّد و اى على،
اى على و اى محمّد،
مرا کفایت کنید،
که تنها شما کفایتکنندگان
منید،
و یارىام دهید که تنها
شما یارىکنندگان منید،
اى مولاى ما اى صاحب
زمان،
فریادرس،فریادرس،فریادرس،
مرا دریاب،مرا دریاب،مرا
دریاب،
اکنون،اکنون،اکنون،
با شتاب،با شتاب،با
شتاب،
اى مهربانترین مهربانان
به حق محمّد و خاندان پاک او
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ
الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً،
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
چه رفیقان عزیزی که بدین راه دراز
بر شکوه سفر آخرتم، افزودند
اشک در چشم، کبابی خوردند
قبل نوشیدن چای،
همه از خوبی من میگفتند
ذکر اوصاف مرا،
که خودم هیچ نمی دانستم
نگران بودم من،
که برادر به غذا میل نداشت
دست بر سینه دم در استاد و غذا هیچ نخورد
راستی هم که برادر خوب است
گر چه دیر است، ولی فهمیدم
که عزیز است برادر، اگر از دست رود
و سفرباید کرد،
تا بدانی که تو را میخواهند
دست تان درد نکند،
ختم خوبی که به جا آوردید
اجرتان پیش خدا
عکس اعلامیه هم عالی بود،
کجی روبان هم،
ایده نابی بود
متن خوبی که حکایت می کرد
که من خوب عزیز
ناگهانی رفتم
و چه ناکام و نجیب
دعوت از اهل دلان،
که بیایند بدان مجلس سوگ
روح من شاد کنند و تسلی دل اهل حرم
ذکر چند نام در آن برگه پر سوز و گداز
که بدانند همه،
ما چه فامیل عظیمی داریم
رخصتی داد حبیب،
که بیایم آنجا
آمدم مجلس ترحیم خودم،
همه را میدیدم
همه آنهایی،
که در ایام حیات،
نمی دیدمشان
همه آنهایی که نمی دانستم،
عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من می گفت،
حس کمیابی بود
از نجابت هایم،
و از همه خوبیهام
و به خانم ها گفت:
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود
و به آواز بخواند:
”مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک چند روزی
قفسی ساخته اند از بدنم”
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان میکردم تنهایم و نمی دانستم
من به اندازه یک مجلس ختم،
دوستانی دارم!
تو چه گفتی سهراب؟
با کدوم عمر دراز؟
نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراند
با تبر روز و شبش، بر درختان افتاد
سالیان طول کشید، عاقبت اما ساخت
پس بگو ای سهراب ... شعر نو خواهم ساخت
بیخیال قایق ....
یا که میگفتی ....
"تا شقایق هست زندگی باید کرد... """
این سخن یعنی چه؟
با شقایق باشی.... زندگی خواهی کرد؟
سهراب این شعرو سخن یک خیال پوچ است
پس اگر میگفتی ...
تا شقایق هست، حسرتی باید خورد
جمله زیباتر میشد
تو ببخشم سهراب ...
که اگر در شعرت، نکته ای آوردم، انتقادی کردم
بخدا دلگیرم، از تمام دنیا، از خیال و رویا
بخدا دلگیرم، بخدا من سیرم، من جوانی پیرم
زندگی رویا نیست...
زندگی پردرد است...
زندگی نامرد است، زندگی نامرد است!